امروز برای خودم ی دوست پیدا کردم ی دوستی که این دفعه من تصمیم میگیرم کی باشه و کی نباشه
اسمش ی دوستی دو طرفه نیست بلکه کاملا ی طرفه است
چون این منم که حرف میزنم و تو به عنوان ی دوست فقط گوش میدی
بله...دوستم این وبلاگی هست که امروز ساختمش
خاطرات روزانه حانا
ایران نیستم
۴-۵ هزار کیلومتر از کشورم-مردمم-دوستام-خانوادم دورم
حالا من خیلی ارق ملی به وطنم ندارم
ولی میخوام اینو بگم که تنهام...خیلی زیاد
اینجا فقط منم و من و همسرم
ی ساله دارم با این شرایط دست و پا میزنم
در کل از تصمیمم پشیمون نیستم ولی گاهی موقع ها مثل غروب که میشه پشیمون میشم
به ایران فک میکنم که اگه بودیم اگه نیومده بودیم:
الان چه خونه شیکی داشتیم....ماشینمون بود...دوستامون بودن...تفریح بود...نگران هزینه های سطحی هم نبودیم
ولی منطقی تر که نگاه کنیم میبینیم که
خواسته های من خیلی سطحی بودن و مقطعی
اسم وبلاگ هم همینه
حس و حال
حس و حال لحظه ای
حس و حال موقطی
تو ذهم پر از حرفه و هی هر روز داره با خودش حرف میزنه و تکرار میکنه
خستم کرده
انقدر خسته که توان جسمیم رو هم ازم گرفته
انقدر که اگه چیزی از سوپر لازم داشته باشم فکر اینکه پاشم ارایش کنم...لباس بپوشم...و از این ۲/۵ طبقه پله برم پایین...انقدر سخت و انرژی بره که تصمیم میگیرم خونه باشه
معمولا همیشه خونه ام جز زمانی که کلاس زبان مجبور باشم برم یا شنبه یا ۱شنبه ی جایی برنامه بری اولین نظر...
ادامه مطلبما را در سایت اولین نظر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : haanaadiary بازدید : 139 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 19:27